بی نهایت خسته هستم ادمی را خسته با ،
بار سنگین در کنار سنگ مرمر میکشم
فکر کن ان کودکی را جدا از مادرش
بی قراری میکند، اغوش مادر میکشم
میگذارم دست خود را لای دستش
اخرین ارزویم را برای بار اخر میکشم
نا سپاسی میکنم اری خدا را بر خدا
هی شکایت میکنم "الله اکبر" میکشم
بار ها میپرسم از خود، بوده در من این سوال
من چرا؟اری چرا من این جزا بر میکشم؟!
فرصتی دیگر نمانده در خیالم نقشه ای
بر فرار از بند دنیا رسم یک در میکشم
هی نپرس از من چه داری میکشی بس کن دگر
هیچ،دارم مرگ را با رنگ بهتر میکشم
"اکبرحیدری"
برچسب : نویسنده : akbarheidari بازدید : 225