بهار از تو، فراری شد یکی در پشتِ در مانده
تتق تق تق، نمایان شد خزان اهسته اهسته
رکب ها زد به ما این چرخ بازیگر نفهمیدم
عنانم را گرفت از من زمان اهسته اهسته
اگر چه برف پیری می نشیند روی شانه هام
اگر باشی شوم چون نوجوان اهسته اهسته
نشد یک شب بگیرد او سراغم را ،ولی هر روز
به صحرا میبرد هی هی کنان اهسته اهسته!
به دنبال خودم بودم نشد پیدا کنم اما
تلف شد دل، پی ابرو کمان اهسته اهسته
خلاف ما زدی هر شب ،بیا لطفی کن ای مطرب
بزن ساز و نوایی از بَنان اهسته اهسته
"اکبرحیدری"
ای عشق ،نگفتی که چرا فکر فراری؟!...برچسب : نویسنده : akbarheidari بازدید : 205