نرنج از من چه میدانستم این دلّال غم!
خوشی را می ستاند راحت از دنیای من
یکی را میشناسم مثل سایه با من است
ولی هرگز نمی اید به رویا های من
چه کردی تو نگفتی من دلم خون میشود
شنیدم با رقیبان می نشینی جای من
چه بد کردم که با من اینچنین تا میکنی
بنال ای دل که ماندی با من و مِنهای من
نصیحت میکنی ناصح نمیدانی فلک
چه خوابی دیده بر فردای تو فردای من
"اکبرحیدری"
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم آبان ۱۳۹۶ساعت 13:17  توسط اکبرحیدری |
ای عشق ،نگفتی که چرا فکر فراری؟!...برچسب : نویسنده : akbarheidari بازدید : 253