به طبیب ام برسانید سلامی از ما
دادِ ما هم برسد باز کمی بیمارم
بجز از عشق متاعی نخریدم ،افسوس
بخت برگشته کاسب این بازارم
خبری نیست در این دایره عشق دگر
گرچه عمریست در این دایره چون پرگارم
دلم ایکاش کسی حرف تو را می فهمید
به کدامین گنهم خفته ترین بیدارم!
اسمان تنگ دلم تنگ زمین سنگ شده
گله از عشق زمینی به سمایی دارم
"اکبرحیدری"
+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۶ساعت 11:45  توسط اکبرحیدری |
ای عشق ،نگفتی که چرا فکر فراری؟!...برچسب : نویسنده : akbarheidari بازدید : 331